موسیقی ایده آل-عاطفه احمدزاده:سال هاست که "اهورا ایمان" را به عنوان یکی از بهترین ترانه سراهای فعال در موسیقی کشورمان می شناسیم, هر چند که در یکی دو سال اخیر در حیطه ترانه کم کار شده و تمرکز خود را روی خوانندگی گذاشته و مجموعه خوبی را آماده انتشار دارد که اگر در هیاهوی بازار موسیقی گم نشود می تواند اتفاقی نو در موسیقی پاپ باشد. انتشار تازه ترین اثر او  یعنی "اما تحمل می کنم" بهانه ای بود برای این که پای صحبت هایش بشینیم و درباره ترانه, موسیقی,سینما, مافیای موسیقی, دلخوری هایش از خواننده هایی که با آن ها کار کرده و… با او گفتگو کنیم.  ایده آل شما را به خواندن این گفتگو دعوت می کند.

از دوران کودکی تان شروع کنیم و این که علاقه به شعر و هنر چگونه در شما شکل گرفت.
من زاده کویرم و با توجه به این که در کویر کرمان و بعدتر تا اوایل دور نوجوانی در بندعباس رشد کردم، یک جنوبی محسوب می شوم. در خانواده ای بزرگ شدم که اگرچه هیچ کس ربط مستقیمی به هنر و به ویژه موسیقی نداشت، اما صدای خوش به شکل موروثی در خانواده ما وجود داشت، مثلا عموهایم صدا و خط خوشی داشتند و پدربزرگم هم یکی ازمکتب داران بم بود که او هم صدای خوبی داشت  و به بچه ها گلستان و بوستان سعدی را می آموخت. این صدای خوش از پدربزرگ به پدر و از پدر به من رسید. من اصلا کار هنری را با خواندن شروع کردم. آن زمان در مدرسه فعالیت های فرهنگی در کنار فعالیت های تحصیلی نقش پر رنگ تری داشت  و من هم تک خوان گروه های سرود بودم و هم آکاردئون می نواختم و هم قاری قرآن بودم و کم کم به چهره شناخته شده ای در فعالیت های فرهنگی مدرسه تبدیل شده بودم.این فعالیت ها از هشت سالگی تا آخر دوران دبیرستان ادامه داشت. در اواخر دوران دبیرستان تمرکز و توجهم بیشتر به اقلیمی که در آن زندگی می کردم جلب شد و متوجه شدم که این شهر افراد مطرحی مثل ایرج بسطامی، داریوش رفیعی، کوروس سرهنگ زاده و بهزاد دارد که همگی از خوانندگان مطرح و به نام موسیقی معاصر ما بوده و هستند.از آن جا به بعد من تمرکز خود را روی فراگیری موسیقی سنتی گذاشتم.


نوشتن شعر را از چند سالگی شروع کردید؟
 من از دوران راهنمایی گرایش شدیدی به نوشتن داشتم و شروع به شعر گفتن کردم. در جشنواره ها و مسابقات شعری شرکت میکردم و به واسطه علاقه شدیدم به ادبیات در دبیرستان هم رشته انسانی را انتخاب کردم. دیگر پای ثابت مطبوعات ادبی شده بودم و برایشان شعر می فرستادم. اولین شعرم را زمانی که کلاس پنجم بودم در امتحان انشا که موضوع آن معلم بود، فی البداهه سر جلسه نوشتم که آن قدر خوب بود که تصور کردند خودم آن را ننوشته ام و نمره خیلی خوبی هم به من ندادند.


در موسیقی به سراغ ساز خاصی رفتید؟
من به طور موازی با ادبیات موسیقی را هم دنبال می کردم.اولین سازم نی و بعد از آن تار بود و بعد دف؛و وقتی سه تار را دست گرفتم و دیدم ساز دلی تری است، با آن اخت شدم و هنوز هم خلوت من را ساز سه تار پر می کند.در پایان دبیرستان به خاطر شرایط خانوادگی تصمیم گرفتم که تحصیلاتم را در همان شهر خودمان ادامه دهم و در رشته ادبیات فارسی در مقطع لیسانس وارد دانشگاه شدم.


چه زمانی موسیقی برای شما کاملا جدی شد و رسما به زندگی تان گره خورد؟
سال ۱۳۷۰ زنده یاد ایرج بسطامی همراه با پرویز مشکاتیان به بم آمدند و کنسرت آلبوم "مقام صبر" را اجرا کردند. آن جا بود که من متوجه شدم در زندگی راهی به جز موسیقی ندارم و حرفه ای هم که باید دنبال کنم خوانندگی است. آن زمان ایرج بسطامی همسایه ما بود و در یک منطقه زندگی می کردیم. من هر طور بود ایشان را پیدا کردم و از ایشان خواستم که ردیف آوازی را به من بیاموزند. ایشان هم قبول کردند و یک فراخوان دادند و در نهایت من و یک سری از جوانان همشهری ام نزد او آواز را یاد گرفتیم.


چطور وارد حیطه ترانه نویسی شدید؟
همان زمان یک مجله به دست من رسید که در آن بابک بیات یک ترانه نسبتا ضعیف را مثال زده بود و گفته بود که این آینده ترانه ایران است.وقتی من آن ترانه را خواندم با توجه به این که شعر میگفتم و آواز را هم آموخته بودم، حس کردم که به راحتی می توانم ترانه بنویسم. بعد از آن رابطه من با ایرج بسطامی به یک رابطه دوستانه تبدیل شد و من تمرکزم را روی ترانه و تصنیف گذاشتم و چند کار هم برای ایشان نوشتم که زلزله سال ۸۲ فرصت اجرای آن ها را نداد. یک ترانه برای ایشان نوشته بودم با این مطلع:«بی تو در این شب بی کرانه ،می چکد اشک من عاشقانه،می کشد هستی ام را به آتش،عشق این شعله جاودانه،عشق این آبروی زمانه»  که ایرج خیلی آن را دوست داشت و می گفت باید آن را به مشکاتیان بسپارم که اتفاق خوبی در مورد آن رخ دهد.

و بعد به تهران مهاجرت کردید؟
بعد از پایان دوره لیسانس من تصمیم گرفتم که برای ادامه تحصیل به تهران بیایم،چون می دانستم که اگر قرار باشد اتفاقی در موسیقی برای من رخ دهد حتما در تهران می افتد. به همین دلیل در کنکور سراسری برای کارشناسی ارشد فقط دانشگاه های تهران را انتخاب کردم و در رشته ادبیات در دانشگاه علامه طباطبایی هم قبول شدم. همان زمان من مجلات سینمایی را نیز دنبال می کردم و به فیلم نامه نویسی گرایش پیدا کردم. آن زمان بنیاد فارابی یک فراخوان برای قصه نویسی و دوره فیلمنامه نویسی داده بود. از آن جایی که من به ادبیات داستانی گرایش داشتم و همزمان با شعرهایم ، داستان هایی را هم در مجلات تخصصی داستان آن زمان چاپ کرده بودم، یکی از قصه هایم را فرستادم و در آزمون ورودی آن قبول شدم و وارد دوره فیلمنامه نویسی تخصصی بنیاد فارابی هم شدم.از اساتید اصلی آن دوره بهروز افخمی و خانم مینو فرشچی بودند و خانم بنی اعتماد و ضیاءالدین دری هم به ما درس های کارگاهی می دادند.


چگونه با استاد "بابک بیات"  آشنا شدید و همکاری تان آغاز شد؟
 در همان دوره فیلمنامه نویسی یک از دوستانم در دانشگاه سوره شاگرد استاد بابک بیات بود و ایشان موسیقی فیلم به ان ها درس می دادند. از بین اساتید دوره فیلمنامه نویسی خانم فرشچی خیلی من را تشویق می کردند که موسیقی را هم جدی بگیرم و دنبال کنم. آن دوست من شماره تلفن منزل بابک بیات را به من داد و گفت حتما با ایشان تماس بگیرم، چون می دانست هم ترانه و شعر می نویسم و هم ساز میزنم. آن زمان زندگی من بیش تر رنگ سینما پیدا کرده بود تا موسیقی و دریک گروه تلویزیونی  به عنوان دستیار کارگردان کار می کردم. یک روز از تلفن آن جا با منزل بابک بیات تماس گرفتم که رفت روی پیغامگیر و بابک بیات یک شعر از احمد شاملو را دکلمه می کرد و بعد می گفت لطفا پیغام خود را بگذارید.من هم پیغام گداشتم و گفتم جوانی هستم که به ترانه سرایی علاقه دارم و دوست دارم شما را ببینم و یکی از ترانه هایم را هم خواندم که بیت آخرش این بود: «من و تو باهم میتونیم نفس غمو بگیریم ، اگه فرصتی نباشه روی دست هم بمیریم»؛ اما هیچ امیدی نداشتم که ایشان با من تماس بگیرند. از طرف دیگر خانم مینو فرشچی که اتودهای فیلمنامه ای من را خوانده بودند، یک قراری با یک خانم فیلمنامه نویس و کارگردان مطرح برای من گذاشته بودند که در بازنویسی دیالوگ های فیلمنامه جدیدشان همکاری کنم. دقیقا صبح روزی که من با آن خانم کارگردان قرار داشتم با تلفن همان گروه تلویزیونی با شهرستان تماس گرفته بودم و داشتم با پدر و مادرم صحبت می کردم که منشی آن جا آمد و به من گفت یک آقایی به نام بیات دو بار تماس گرفته اند و پشت خط شما هستند. من اول گفتم من بیات نمی شناسم، چون اصلا فکرش را هم نمی کردم که استاد بیات با من تماس بگیرند، اما وقتی گفتند آقای "بابک بیات" هستند من خیلی تعجب کردم و گفتم سریع وصل کنید با ایشان صحبت کنم. دقیقا به خاطر دارم  که ایشان قبل از شروع صحبت اول گفتند این موسیقی مزخرف چیست که برای موسیقی انتظار انتخاب کرده اید، یک موسیقی درست برای انتطار بگذارید! بعد کمی با ایشان صحبت کردم و ایشان به من گفتند که همین امرز عصر بیا به خانه من و من هم چیزی درباره قرارم با آن خانم کارگردان نگفتم و گفتم چشم حتما می آیم! آن روز بعد از تماس آقای بیات تا عصر، من با بزرگ ترین چالش زندگی ام رو به رو بودم که باید کدام مسیر را انتخاب کنم؟! باید به سمت سینما بروم یا موسیقی!در نهایت چون نمی خواستم راهم به سینما بسته شود، سر قرار با آن کارگردان رفتم، در حالی که تمام هوش و حواسم پیش آقای بیات بود و به همین دلیل کاری که قرار بود مثلا دو ساعت طول بکشد را در یک ربع جمع کردم و آن کارگردان هم متوجه شد که دل به کار نمی دهم. بعد از آن با عشق به سمت خانه آقای بیات رفتم.


ایشان به راحتی شما را به عنوان ترانه سرا پذیرفتند؟
من برای ایشان چند غزل خواندم. استاد بیات به من گفتند تو شاعر خوبی هستی، اما اینجا مسئله شعر نیست،مسئله ترانه است! من هم همان چند ترانه ای که نوشته بودم را خواندم و ایشان گفتند بگذار ترانه هایت پیش من بماند، من هم ترانه هایم را و شماره خوابگاه دانشجویی را به ایشان دادم.


و بعد از آن اولین همکاری تان یعنی "دلم گرفت"  شکل گرفت؟
ایشان بعد از حدود یک ماه با من تماس گرفتند و گفتند می توانی برای تیتراژ یک فیلم سینمایی ترانه بنویسی؟ من با قطعیت گفتم حتما می توانم، چون فیلمنامه نویسی خوانده ام و فیلمنامه نویسی هم انجام داده ام. و به این شکل پروژه "سام و نرگس " و کار "دلم گرفت" شروع شد. آقای بیات گفتند من دوست دارم این ترانه با عبارت "دلم گرفت" شروع شود. دلم گرفت را می گفتند و شروع می کردند ادامه ملودی را نواختن و من باید روی ملودی ترانه را می نوشتم. فکر می کنم در حدود دو الی سه ماه طول کشید و یک جاهایی استاد بیات از من نا امید شدند و سراغ ترانه سراهای دیگر رفتند، اما در نهایت به من گفتند تو این کار را به یک جایی رسانده ای و خودت باید تمامش کنی! برای آن ترانه آقای بیات خیلی به من سخت گرفته بودند و نه حتی سر کلمات که سر حروف با من بحث می کردند! تا این که یادم هست یک روز رفتم روی پلی که رو به روی خوابگاهم بود ایستادم و با خودم گفتم که یا باید به کل این کار را رها کنم و یا باید آن را درست انجام دهم و با آن جایگاه خودم را تثبیت کنم. تصمیم گرفتم یک بار دیگر شانس خودم را امتحان کنم و اینجور نبود که در خانه یا دور از ایشان کار را بنویسم، بلکه باید همان جا ایشان می نواختند و رویش ترانه را می نوشتیم،  بنابراین باز هم  رفتم به خانه ایشان و به خاطر دارم که آن روز بلخره ترانه دلم گرفت نوشته شد. وقتی آقای بیات پشت پیانو رفتند و کار روی ملودی نشست ایشان خیلی خوشحال شدند و گفتند بلخره آن چه که می خواستم شد.از آن جا به بعد به جرات می توانم بگویم تا آخرین همکاری ما و آخرین سال حیاتشان استاد بیات دیگر حتی به یک کلمه من هم ایراد نگرفتند! بعد از آن و بعد از آلبوم حامی من با استاد بیات همکاری های زیادی داشتم از جمله "تموم شد ترانه" ،"زنگی و رومی" ، "تا تو عاشقانه بودی"،"وقتی تو با من نیستی" و..


و بعد از آن اهورا ایمان شروع به همکاری با سایر آهنگسازان کرد؟
از آن جایی که استاد بیات یکی از ستون های موسیقی دهه پنجاه بودند، حاضر نبودند از آن نوع موسیقی و آن سبک دور شوند و من احساس کردم که خیلی دارم به آن نوع موسیقی متصل می شوم و باید کمی دور از این فضا هم کار کنم. تا این که در حوزه هنری با استاد فریدون شهبازیان آشنا شدم و با ایشان صحبت کردم. بعد از چند وقت ایشان برای تیتراژ سریال "معصومیت از دست رفته" با من تماس گرفتند و بعد از موفقیت آن کار ، مجددا برای مجموعه "باران عشق" با استاد شهبازیان و محمد اصفهاتی کار کردم. بعد از آن هم با امید کرامتی "خانه پدری" و با مرحوم ناصر عبداللهی و مهرداد شهسوار زاده "خاکستر و باد" و سریال های متعددی را کار کردم.


در این برهه دیگر به کل از سینما جدا شده بودید؟
بله به دلیل تعداد بالای سفارش های ترانه که می گرفتم ، دیگر فرصتی برای سینما نداشتم و به کل از سینما جدا شده بودم و فقط مخاطب مجلات سینمایی بودم.


برسیم به آلبوم "سلام آخر" و همکاری با احسان خواجه امیری که آلبوم بسیار موفقی را شکل داد، اما این همکاری دیگر تکرار نشد! بین شما اختلافی وجود دارد؟
نمی شود اسمش را اختلاف گذاشت.احسان خواننده خوبی است و در این هیچ شکی نیست و محبوبیت قابل توجهی هم کسب کرده است.اما هر خواننده ای وقتی به محبوبیت می رسد باید ببینند که با کدام کارش به این تثبیت شدن و محبوبیت رسیده است. من و احسان با کار "باران که می بارد تو می آیی" شروع کردیم و بعد "شوق سفر نداشتی"، "سلام آخر"، "خیال" و "زشت و زیبا" ساخته شد، که خود احسان هم گفته است که اگر این کارها نبودند من الان در این موقعیت نبودم. زمانی که ما سلام آخر را ساختیم هم خود احسان و هم من و علیرضا کهن دیری می دانستیم که این اثر یک پدیده و اتفاق خواهد بود و خیلی خوب شنیده خواهد شد و جز آثار ماندگار می شود و منتظر بودیم که همان قدر که اتفاقات خوبی برای احسان می افتد، برای من و علیرضا هم بیفتد، اما تمام اتفاقات خوب برای احسان افتاد!


فکر می کنید علتش چیست؟
من فکر می کنم که یک علتش این ضعف فرهنگی است که تمام یک کار به اسم خواننده سند می خورد. یک علت دیگر هم شاید فراموش کردن احسان بود! به نظرم احسان باید کمی تامل می کرد که چه کسانی کنار من بودند که باعث شدند سلام آخر، سلام آخر شود. شاید شما باورتان نشود اما من حتی آلبوم سلام آخر را خودم رفتم از فروشگاه خریدم! بعدتر احسان قبل از دو آلبوم دیگرش هم با من تماس گرفت و از من کار خواست، اما من با خودم فکر کردم چه لزومی دارد که کار مطرحی مثل سلام آخر دوباره ساخته شود اما باز هم تمام اتفاقات خوب آن تنها برای یک طرف کار رخ دهد!به همین دلیل این کار را نکردم، تا این که احسان رسما قرار گذاشت قاعده بازی را عوض کند و چند کار از من گرفت که یکی از آن ها به نام "شب سرمه" را منتشر کرد و مورد توجه هوادارانش هم قرار گرفت. اما من هنوز هم فکر می کنم اتفاقی که باید بیفتد و ماجرا شکل عادلانه ای داشته باشد و این همکاری صرفا یک جاده یک طرفه نباشد نیفتاده است و من فکر می کنم سلام آخر نقطه پایانی برای این همکاری بود.


منظورتان از "جاده یک طرفه" چیست؟
ببینید درستش این است که حق التالیف یک کار باید مادام العمر برگردد به مولف و یک اثر تا زمانی که تولید سرمایه می کند، باید برای تمام عواملش تولید سرمایه کند، یعنی مادامی که یک خواننده از یک اثر منتفع می شود، آهنگساز و ترانه سرا هم باید منتفع بشوند و همه جا هم همین گونه است، اما این جا این نیست! مگر یک هنرمند در سال چند کار خیلی مطرح می تواند تولید کند و اصلا من حتی اگر سالی یک کار هم به یک خواننده برند بدهم که مطرح هم شود، مگر بابت هر کدام چقدر دریافت می کنم؟


این ها باعث شده اند که اهورا ایمان در ترانه کم کار شود؟
من در خودم یک باز نگری کردم. هنوز هم مسئله اول من مسئله مالی نیست، بلکه شوق انگیز بودن صدای یک خواننده و یک کار است. وقتی من این همه نا مهربانی از طرف دوستان خواننده ام می بینم، دیگر چه شوقی برای کار کردن دارم؟اصلا باز هم "سلام آخر" و "مرو ای دوست" و "دلم گرفت" خلق شوند، اما چه فایده وقتی باز هم قرار باشد این جاده یک طرفه باشد! گذشته از تمام این ها اهورا ایمان دوست دارد به عنوان یک خواننده و خنیاگر مورد قضاوت و داوری قرار بگیرد، نه این که بگویند ترانه سرای دلم گرفت و سلام آخر این کار را خوانده است. دوست دارم من را به عنوان یک صدای جدید بشنوند واگر خوششان آمد به آن گوش کنند. جالب این جاست که بعد از انتشار قطعه "گله دارم" این اتفاق تا حدودی رخ داده و برخی برای من ترانه می فرستند که من بخوانم!این اتفاق از این جهت که من به عنوان خواننده پذیرفته شده ام خوشحال کننده است، اما از این جهت که نشان می دهد که مولف چندان جایگاهی ندارد و خیلی ها اصلا نمی دا نند که من ترانه سرای چه کارهایی بوده ام اما در همین زمان کوتاه صدایم را شنیده اند باورش سخت است.


شما گفتید که از ابتدا هدف خود را روی خوانندگی گذاشته بودید، اما چرا این اتفاق انقدر دیر و بعد از سال ها ترانه نوشتن برای دیگران رخ داد؟
بله درست است. آن زمان آقای بیات با من تماس می گرفتند و ملودی را یک بار برای من می خواندند و از من ترانه می خواستند، یعنی به این شکل نبود که ملودی ضبط شده را به من بدهند و من با همان یک بار ملودی را حفظ می شدم. به همین خاطر آقای بیات به من می گفتند  که گوش و حافظه موسیقی تو خیلی خوب است. من وقتی ترانه ها را می نوشتم، زنگ می زدم و با آواز برایشان می خواندم. ایشان می گفتند صدای تو خیلی خوب است اما خواننده نشو! تو مولفی و مولف خالق است و خلق می کند، اما خواننده مجری است و کشور ما بیشتر از مجری به خالق احتیاج دارد و تو یک خالق خوبی! یکی از دلایل اصلی که من آن زمان وارد خوانندگی نشدم این بود. سر آلبوم "بوی شرجی" من برای ناصر عبداللهی می خواندم و ناصر می گفت که اهورا چرا نمی خوانی و حتی می گفت اگر بخوانی من برای آلبومت همراهت یک یا دو قطعه می خوانم.من خواندنم را از آقای بیات مخفی می کردم، اما مخفیانه تمرین میکردم و چون ترانه ای برای خودم نداشتم و ترانه های دیگران را برای خودم می خواندم، صدایم لاجرم به سمت صدای آن خواننده می رفت و من با خودم می گفتم که این خواننده ها که خودشان هستند و مقلد آن ها بودن لطفی ندارد! اما همچنان به تمرین خواندن و ملودی ساختن ادامه دادم. اما از طرف دیگر همیشه انقدر تقاضا برای ترانه زیاد بود که فرصت چندانی برای آهنگسازی و خواندن باقی نمی ماند.


در نهایت چه چیزی بر این دلایل غلبه و شما را به خواندن ترغیب کرد؟
من در چهار پنج سال گدشته در ترانه سرایی ترمز کردم و احساس کردم که ترانه سرایی من را اغنا نمی کند و من همواره باید تحت تاثیر صدا و ملودی دیگران ترانه می نوشتم، چون این قاعده ترانه نوشتن است! این ها باعث می شد حس کنم که بخشی از توانایی و انرژی من دارد گم می شود. به همین دلیل شروع کردم به نوشتن ملودی برای خودم و متوجه یک نکته شگفت انگیز شدم و آن این بود که مادامی که صدایت را با تقلید از کارهای دیگران پرورش بدهی به توانایی های صدای خودت پی نخواهی برد! پس صدا زمانی پرورش پیدا می کند که کاری که بر اساس توانایی ها و ظرفیت های صدای خودت ساخته شده باشد را بخوانی.


برای شروع کار سراغ چه کسانی رفتید؟
من سال ها پیش با فواد حجازی آشنا شده بودم و فواد چند کار از من شنید و آن زمان قرار بود که با هم کار کنیم، اما به دلیل این که سر مسائل مالی به توافق نرسیدیم این همکاری اتفاق نیفتاد و ارتباط ما به کل قطع شد.اما بعدتر من با یکی از دوستان مشترکی که با فواد داشتم صحبت کردم و گفتم من میخواهم بخوانم اما مردد هستم و به یک انرژی بزرگ برای شروع نیاز دارم . تمام دوستان آهنگسازم می گفتند که تو صدای خوبی داری و چرا نمی خوانی ! اما من نیاز داشتم که نظرات صریح تر و جدا از رفاقت بشنوم. این دوست به من گفت با فواد حجازی صحبت کن و او چون با تو رودر بایستی ندارد صریح تر به تو نظر خواهد داد.من وقتی میخواستم بروم منزل فواد حجازی توی راه ملودی "گله دارم" که نصفه ساخته بودم را  کامل کردم. فواد نشست پشت ساز و شروع کرد به نواختن و به من گفت بخوان و من خواندم و فواد ضبط کرد.آن اولین باری بود که من صدای ضبط شده خودم را شنیدم.البته من قبل از آن زیاد خوانده بودم ، اما همیشه در سبک سنتی و تصنیف و آواز. فواد به من گفت اگر بخوانی اتفاق خوبی برایت می افتد و گفت به نظر من تو در وهله اول خواننده، در وهله دوم ترانه سرا و در وهله سوم آهنگسازی و به نظر من اشتباه کردی که تا به حال نخوانده ای و باید بخوانی . من همچنان مردد بودم و تصمیم گرفتم که یک امتحان بکنم و این فایل ضبط شده را برای چند تا از دوستان تنظیم کننده ام بگذارم و بدون این که بگویم خودم هستم که دارم می خوانم از آن ها نظر بخواهم.یکی از گزینه هایی که دوست داشتم به عنوان تنظیم کننده با او کار کنم هومن نامداری بود که با او قرار گذاشتم و آن کار را برایش گذاشتم که گوش کند و گفتم من ترانه سرا و آهنگساز این کار هستم و این کسی است که من می خواهم به عنوان تهیه کننده با او قرارداد ببندم، به نظر تو این آدم می تواند در موسیقی موفق باشد؟ هومن گفت  خیلی خوب می خواند و اگر با او کار کنی من هم کار تنظیمش را انجام می دهم.این شکل نظر خواستن را در مورد چند دوست دیگر مثل شهاب اکبری ، پدرام کشتکار ، دکتر چراغعلی و میثم مروستی هم انجام دادم و نظر همه مثبت بود و این جا بود که پروسه خوانندگی من رسما با قطعه "گله دارم" شروع شد و ما در سال ۹۱ استارت کار را زدیم.


با توجه به این که موسیقی سنتی و آواز را نزد استادان بزرگی آموخته بودید، چرا خواندن در سبک پاپ را انتخاب کردید؟
من همیشه عاشق موسیقی سنتی بودم و تقریبا به همه دستگاه ها چه در خواندن و چه در تشخیص آن ها از یکدیگر مسلط بودم، اما در موسیقی سنتی ما یک انزوا وجود داشت که بی شباهت به شعر و خلوت شعر نبود.من احساس می کردم که در کارم باید بیشتر با جامعه در ارتباط باشم و از طرفی آشنایی با استاد بیات و استاد شهبازیان هم مزید بر علت شد که من متوجه شوم که از نظر اعتبار و ارزش، تفاوتی بین موسیقی سنتی و پاپ نیست، به شرطی که درست اجرا شود .موسیقی پاپ برد اجتماعی بیش تری دارد و من بارها شاهد بودم که غالب مردم از روشنفکران گرفته تا مردم عامه با موسیقی پاپ ارزشمند ارتباط خیلی خوبی گرفته اند.پس با توجه به همه این ها من به موسیقی پاپ گرایش بیشتری داشتم، البته با در نظر گرفتن این نکته که من آن پیشینه موسیقی سنتی را چه در موسیقی و چه در شعر و تصنیف پشت سر داشتم.

در حال حاضر آلبومتان آماده انتشار است؟
فقط مرحله وکال و میکس و مستر چند تا  از کارها مانده که در مدت کوتاهی انجام می شود و آلبوم آماده انتشار می شود. اما ما این آلبوم را بازطراحی کردیم، چون مردم ما آلبوم کسی را که می شناسند می خرند و اجازه نمی دهند که یک استعداد خودش را با آلبومش نشان دهد. در واقع  دوست دارند خواننده خودش را در تک آهنگ هایی که منتشر می کند نشان بدهد و بعد که به صدایش اعتماد کردند، آلبومش را می خرند. این باعث شد من تصمیم بگیرم که این پروسه را با مردم بگذرانم و اعتمادشان را جلب کنم و بعد آلبوم را ارائه کنم. به همین دلیل است که دست نگه داشته ام.


چرا برای این جلب اعتماد سراغ اجرای تیتراژهای تلویزیونی نرفتید؟
 من احساس می کنم کار هنری باید به هنرمند ارائه شود، نه این که هنرمند برود آن کار را التماس کند.الان تیتراژهای ما به این شکل است که عده ای مطرح هستند و کار به آن ها پیشنهاد می شود، اما عده ای هم هستند که به دنبال گرفتن تیتراژ می دوند! یعنی با لابی کردن و هزینه کردن و واسطه کردن اشخاص و استفاده از روابط ، تیتراژ می گیرند. من ترجیح می دهم یک تهیه کننده یا یک کارگردان صدا و کار من را بشنود و به ا۵۵ نتیجه برسد که این صدای خوبی است، و بعد به من پیشنهاد کار بدهد. من در همکاری با خوانندگان هم هیچ وقت سراغ کسی نرفتم به جز یک مورد که با افتخار به ناصر عبداللهی در "بوی شرجی" پیشنهاد همکاری دادم.


با این اوصاف قبول دارید که در موسیقی ما مافیا وجود دارد؟
ببینید من یک دوره ای من پشت سر هم تیتراژ داشتم و در کارهای مناسبتی مثل عید،محرم، ماه رمضان و … حضور داشتم . مثل تیتراژ "معصومیت از دست رفته"، "باور نکن تنهایی ات را"  که تیتراژ سریال "شکرانه" بود، تیتراز "وفا"، "پریدخت" و چند کار دیگر. به نظرشما این ها کارهای بدی بودند؟!درهرکدام این ها هم تهیه کننده و کارگردان راضی بودند و هم تلویزیون و مردم. اما الان دیگر این اتفاق نمی افتد و دلیلش همان لابی هایی است که شکل می گیرد و کسانی  که می روند به دنبال این که تیتراژ را بخوانند یا بنویسند یا بسازند، ولی من فکر می کنم که یک هنرمند نباید دنبال همچین چیزی باشد! شاید کلمه مافیا مناسب نباشد، اما الان این گونه است که یک ترانه سرا که کارهایش حتی از موفقیت نسبی هم برخوردار نبوده، چه برسد به این که مطرح شود، دارد مدام تیتراژ کارمی کند، آن هم مثلا به این شکل که همه تیتراژهای مناسبتی را کار می کند و از همه آن ها حتی چندتایش هم به زور شنیده می شود و همچنین از طرف دیگر کسی که همیشه کارهایش موفق  بوده و الان چون حاضر به لابی گری نیست کم کارشده! آیا روی این اسم دیگری جزلابی گری می توان گذاشت؟! و البته این را هم باید در نظر گرفت که مثلا یک تهیه کننده مجذوب صدای یک خواننده مطرح است و به همین خاطر آهنگساز آن خواننده را بعنوان اهنگساز سریال انتخاب می کند، در صورتی که آن آهنگساز اصلا کارش موسیقی متن نیست! اما با تمام این حرف ها من معتقدم که اگر یک کاری ایده ال باشد و تمام عوامل کارشان را به درستی انجام دهند، حتی تمام لابی های دنیا هم نمی توانند جلوی مطرح شدنش را بگیرند. کاری که خوب باشد زمین نمی ماند. من زمانی که شروع به کار کردم پشتوانه ای نداشتم و حتی خیلی ها به کسانی که با من کار می کردند می گفتند چرا با این جوان تازه نفس کارمی کنید! من الان دیگر هیچ اصراری به کار کردن با خواننده های برند ندارم، همانطور که برای ترانه سریال نوشتن اصراری ندارم و لابی نمی کنم.چرا که می توانم به جرات بگویم که این را ثابت کرده ام که یکی از مهم ترین عوامل موفقیت و مطرح شدنشان کلامی بوده که من در اختیا رشان گذاشته ام.

با توجه به تمام آن چه که گفته شد و با توجه به این که پیش تر در گفتگو با ایده آل زمان انتشار آلبوم خود را مهر ماه اعلام کرده بودید، برنامه تان برای آینده و انتشار آلبوم چیست؟
ما هر چه کار کردیم و ساختیم به این نتیجه رسیدیم که به یک تریبون بزرگ تر برای شنیده شدن نیاز داریم. یعنی احساس کردیم هر چقدر که شعر خوب باشد و ملوی خوب باشد و خوب خوانده شود، به یک تریبون خیلی خیلی خوب نیاز داریم که آن را به گوش مخاطب برسانیم. یعنی این جا این گونه است که وقتی یک کاری به خوبی اجرا شود، تازه باید بگردد دنبال رسانه برای مطرح شدن ! متاسفانه ما برای موسیقی رسانه نداریم، یعنی باید بروی با سایت ها مذاکره کنی و سایت ها یک حقیقت تلخ را به تو میگویند و آن این است که هر چقدر بیش تر پول بدهی بیش تر شنیده می شوی! در حالی که کار رسانه این نیست. به همین دلیل است که من می خواهم فعلا تامل کنم و مخاطبم را اندک اندک به دست بیاورم، پس فعلا تاریخی برای انتشار آلبوم اعلام نمی کنم و قصد دارم چند تک آهنگ منتشر کنم و آن قدر صبر کنم تا مخاطب ، موسیقی من را دوست داشته باشد و از من آلبوم طلب کند.


در پایان اگر حرفی باقی مانده بفرمایید.
خوشبختانه من برای این آلبوم به تعامل خوبی با اصحاب رسانه رسیده ام و امیدوارم بتوانم کاری ارائه دهم که هم کارشناس پسند و هم مردم پسند باشد. برای این آلبوم افراد زیادی زحمت کشیده اند و من با کسانی مثل "هومن نامداری"، "امیر جمال فرد" , "پدرام کشتکار" ,"میثم مروستی" ,"بامداد بیات" و "دکتر چراغعلی" کار کارده ام که  نیاز به تعریف و تمجید من ندارند و شناخته شده و به عبارتی برند هستند. از این میان آرش حسینی جوانترین است و یک استعداد ویژه و من امیدوارم به جایگاهی که لیاقتش را دارد برسد. امیدوارم همه ما دست به دست هم بدهیم که موسیقی پاپ ما صاحب ایده شود و صدای موسیقی خوب و با ایده به گوش مخاطب برسد.

عکس احتصاصی موسیقی ایده آل ؛ عکاس : نیما معتمدی

انتهای خبر / منبع اختصاصی موسیقی ایده آل

 

۲ Responses

  1. محمد علی

    متشکرم از سایت ایده آل

    مصاحبه خوب و کاملی بود

    برای شما و اهورا ایمان عزیز آرزوی موفقیت روزافزون دارم صدای اهورا ایمان واقعا مثل شعرهایشان زیباست

    تحمل میکنم و گله دارم بسیار خوب بودند

    پاسخ دادن

Leave a Reply

Your email address will not be published.