به تازگی فهمیده ام
کنج اتاقم جهان بزرگی ست
که تمام عمر از آن غافل بوده ام
مثلا مثل احمق ها
کوله بار می بستم که به دریا برسم اما
کافی بود بنویسم دریا
تا اتاقم را ماهی ها بگیرند و
از کشوی تختم موج دریا بریزد بیرون
آنقدر که موهایت خیس شوند
خیس شوند
خیس
صدای موج را دوست دارم
و تو تن به ساحلم بدهی
بعد رییس علی دلواری
با خیالی راحت
سربازان بیگانه را از این تخت بیرون کند
و یا کافی بود بنویسم جنگل
آن وقت شمال سر از میزم در می آورد
میرزا با یارانش می آمدند و
انحراف های کتاب خانه ام را به آتش می کشیدند
و من سردار جنگل می شدم
و یا کافی بود بنویسم کویر
تا بم بریزد در اتاقم
و همه جا را خون بگیرد
نه ! هرگز واژه ی کویر را نخواهم نوشت
تحمل بمی دوباره را ندارم
تحمل غم صدای بسطامی را ندارم
و یا کافی بود بنویسم بیستون
آنوقت فرهاد سراسیمه می آمد
و بی هیچ درنگی
خودش را کنارم می کشت
و یا کافی بود بنویسم …
نه! لازم نیست چیزی بنویسم
از همین کشور بیرون نرفته غم مرا له کرده است
جهان را نمی خواهم
جهان را نمی خواهم
جهان را نمی خواهم
جهان را نمی خواهم
کنج اتاقم را می خواهم
کنج اتاقم را میخواهم تا بنویسم مادر
تا بنویسم ۵ سالگی
تا بنویسم آغوش
تا بنویسم آرامش چادر نماز گل گلی اش
آن وقت جهان را به هیچ بگیرم
و یک دل سیر در این چند واژه گریه کنم
گریه کنم
گریه کنم
گریه کنم
آنقدر که خوابم بگیرد و فردا
با عطر آغوش مادرم بیدار شوم
بی آنکه فکر کنم
جهان چیزی بیشتر از توپ پلاستیکی ام می تواند باشد.

Leave a Reply

Your email address will not be published.