تو را از قتلگاه شعر و شور و دفتر آوردند
شهید من تو را از خاکریزی دیگر آوردند١

مادرش نشسته بود و فکر می کرد پسرش عاشق رفته است، عاشق برمی گردد.
بیست و نه سال به انتظارش نشسته است و حالا چه بخواهد و چه نخواهد برای خودش مادر شهیدی ست…
خبری رسید، خبری دسته و پا بسته، خبری زنده به گور شده!
پیرزن تا شنید خون گریه کرد و صدایی زمزمه کنان می گفت:
در عشق دو رکعت است، وضوء آن درست نیاید الا به خون…٢

بارها باد عطرش را به خانه آورده بود، در آب دنبالش می گشتند، زیر خاک پیدایش کردند، مادرش که شنید جگرش آتش گرفت.
خبری رسید، همه آمدند، عده ای با مشت های گره کرده، عده ای با بغض های در گلو گره شده، عده ای با زنبیلِ گره های کور زندگی شان و من به چهارعنصر فکر می کردم؛ آب، باد، خاک، آتش!

از کشمکش چهار عنصر
دایم دل خسته در عذاب است
چون عالم خاک آرمیده است
"در عالم آب، انقلاب است"٣

همه نیامده بودند! انگارخبلى ها یادشان نبود که برای چه آمده اند!
سیاسیون برای تبلیغ حزب شان
افراطیون برای قدرت نمایی شعارهاشان
شبه روشنفکران برای ثبت ژست های تاریخی شان
و متحجرین محض انجام تکلیف بلاتکلیفی شان!

همه نیامده بودند جز آنان که براى دل شان، غرق در سکوت تماشا می کردند، آخر دویست و هفتاد و پنج تابوت که دیگر حرف ندارد،  کدام زبان در توان خود می بیند وصف این عظمت را؟!
ما رأیت الا جمیلا
.

دلش طاقت نیاورد، جلو آمد، جمعیت را کنار زد، مادرش را در آغوش کشید و خداحافظی گرمی کرد؛ همچنان صدایی زمزمه می کرد:
آن کس که مرا طلب کند، می یابد و آن کس که مرا یافت، می شناسد و آن کس که مرا شناخت، دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است، پس خود من خونبهای او هستم.۴

و من به مادر شهیدى فکر می کنم که از امروز به بعد هربار ماهی قرمز درون تنگ را که ببیند غرق خواهد شد در…
باید سکوت کرد!
باید غرق شد!
……………………………………
تا تو مادر نشی نمی فهمی
بیست و نه سااال رنج یعنی چی
بعد یک عمر چش به را(ه) بودن
صد و هفتاد و پنج یعنی چی!
.
بعد یک عمر چی ازم مونده؟
نفسای کبود، می بینی!
رفته بودی که زود برگردی
بیست و نه سالو زود می بینی؟!
.
مگه می شه که غرق شه دریا
مگه می شه تو رو غباری که…
حرف باتو زیاده امّا نه!
آه از این کربلای چاری که…
.
تو رو مادر چطور زنده به گور!
صخره ام که به موج افتادم
مثلِ فواره دست و پا بسته
تا شنیدم از
اُ
و
ج
افتادم
صبح دیروز این خبر پیچید
پسری که رسید، بعد یه عمر
تیتر روزنامه های بعداز ظهر
مادری که شهید…
شد
……………………………………
احمد امیرخلیلی/ ٢۶خرداد ١٣٩۴
……………………………………
١-سیدحسن حسینی/ سفرنامه گردباد
٢-عطار نیشابوری / تذکره الاولیاء
٣-صائب تبریزی/ غزلیات
۴-فیض کاشانی/ کلمات مکنونه/ حدیث قدسی

Leave a Reply

Your email address will not be published.